امـیـنــ نـویـســ ‌ا



توی کلام قبلی در باب 

قلم روی ضامن ، رفقا پیشنهاد دادن از دلیل ننوشتن بنویسم !

 

اگر از من دلیل بپرسید می‌گویم : احساس . درگیرشدن در موضوع! 

چون وما دانستن برای نوشتن کافی نیست؛ باید یک حس نسبت به موضوع پیدا کنی و حس و استدلالت را دوات قلمت بریزی !

اصلا همین که گفتم عجیب . ریشه عجیب ، عُجب است و خودپسندی !  آدمیزاد را به خود گرفتار میکند و ریشه احساس کم رمق می‌شود.

 

اما .

ادامه مطلب


معمولا اهل روزمره نویسی و شرح حال نیستم . راستش را بخواهی بقول مادرم یواشکی های خودم را از بیرون ریختن اتشفشانم بیشتر دوست دارم ولی خب حال قریبی ست حالا !

سر ظهری یکی از بچه های بیان از

هنگاهی که قلم تو را صدا میزند نوشته بود ، قبلا چشیده بودم . میفهمم ولی حس نمیکنم !

نوشتم هزار حرف برای گفتن دارم ولی موضوع میخواهم برای نوشتن . برایش عجیب بود 

خب عجیب هم هست ، انبار مهمات ذهن پر است ولی آرایش هجومی ندارم 

حرف هایم را خشاب کردم ولی هنوز دستم به ماشه نمیرود

 

این را هم اضافه کنم که از بچگی داستان قلم و کاغذ جذاب و پرانرژی میدیدم ، گشتم و از بین این همه پیغمبر ادریس را پیدا کردم . بخاطر اینکه اولین قلمدان تاریخ بود!

خلاصه این گذشته بود ولی حالا سرشبی خودکار دست گرفتم و حرص ذهن ننوشته ام کلاهکش را میچرخاند 

بقول رفیقمان ذهنم آماس میکند . ول از ما بیرون نمیریزد مثل عفونت تنفسی به تک تک سلول های آتش مینزند ننوشته و ناگفته هایم 

 

ببخشید از این درد و دل و بیان پر غصه . دعا کنید خدا به خیرش کنه 

خوشحال میشم ازهمکلامی و نظراتتون بلکه حال وهوامون نفس بکشه 

آرامش دنیا قرین زندگی و قلم و وبلاگتون smiley


 

انصاف حکم میکند که اگر میخواهیم شخصی یا پدیده ای را به نقد بکشیم شش دونگش را حساب و کتاب کنیم.
سیدحسن آقامیری مثل همه ابناء بشر خوب و بدی دارد. که هردو را در کنار هم می‌بینیم
یک قسمت داستان حرف های حقی ست که درباره دین و جامعه و حکومت و فرهنگ و . میزند و به دل جوان ها مینشیند و جذبشان میکند که البته این جنس حرف ها از باقی بلندگودارها هم شنیده میشود منتها نه با این هیاهو و افکت صوتی و کلیپ های جنجالی و تم ساختارشکنی!
و نیت خوبی که در محافل غیررسمی نقل میکند: آقا بالاخره یکی باید به فکر هدایت اونایی که تو حال و هوای دین نیستن باشه ، اینوری ها شیخ زیاد دارن اونوری ها هم مبلغ دینی خودشونو میخوان.
با همین دست فرمان حاجآقا ژست متجددانه گرفتند که مقبول مسلمانان رحمانی افتد. از اینطرف هم با تساهل ، حالا که از خط قرمز عقب نمی آیند ما خط قرمز را جلو ببریم که همه جا بگیرند.
الغرض حاج آقا به نیت دعوت جوانان دینزده به دایره دیانت آنطرف رفته و خبر بد اینکه در طرف مقابل گیر کرده !»

ادامه مطلب


سوال ناب و جالبیه .

ممنون از

سیدجواد و چالش اش !

ممنون از اینکه یادمون آورد یه چالش اساسی تو این دنیا هست

ممنون از

در حوالی اریحا و صدای سرمه ایش که

دعوت نامه ما شد برای این چالش

خب کار برای انجام دادن تو لیست ذهنی مون زیاده ولی .

ولی این باید از کجا میاد و چه بایدی و چه شایدی

راستی اصلا مگه معلومه کی میمیریم ؟ شاید فردا ؟ شاید .

اصلا بزار برگردیم به زبون صاحب مجلس که برامون گفتن

کارایی که قبل از مرگ باید انجام بدیم :

  • حساب و کتاب کنم چند چندم تو زندگی
  • برم دنبال بدهکاری هام و  حلالیت هایی که باید ضمیمه پرونده بشه وگرنه .
  • اگرم جایی طلبکارم صاف کنم دلمو ، بلکه به قاعده " إرحم تُرحم" به ما هم سخت نگیرن !
  • نماز و روزه ای اگر ازم مونده ُ قضا کنم
  • برای جبران بعضی گناه هایی که ازم سر زده، خودم برای خودم حکم ببرم
  • برای اینکه تو قیامت دستمون جلو بیوفته، بیشتر به فکر عبادت و مستحبات باشم
  • رضایت پدر و مادرو قبل سفر هم که واجبه !
  • وصیت نامه ام رو بنویسم [ برام جالب بود خیلی روی نوشتن وصیت نامه تاکید شده بود]
  • یه بار هم که شده حس و حال قبر رو تجربه کنم
  • پیش از مرگ یک نوبت بمیریم ! . به قاعده "موتوا قبل أن تموتوا" 

راستش این موت با فوت فرق میکنه عین حیاته 

به قول سیدمرتضی آوینی: هنر آنست که بمیری قبل از آنکه بمیراندت .

 

 خب حالا که مردیم و حالا هم که زنده شدیم

خدا کنه حیفش نکنیم 

ادامه مطلب


پی نوشت فیلم بمب یک عاشقانه

آدمی ست دیگر گاه قلمش از بمباران پرسروصدا هم نوایی آرام و عاشقانه بیرون میکشد . البته آدمی که نه ، بهتر است بگویم چرخ زندگی!

عشق سازی ست که اگر کوک شود گاه صدایش آنچنان بلند است که هوش از سرت می‌پراند ، اصلا عشق آمده تا عقل را از حصار حساب و کتاب های منطق و ریاضیات بیرون بکشد و پرواز دهد!

گاه عشق میتواند با یک زمزمه آرام زندگی آت را به دست بگیرد چیزی مثل صدای تک تک ساعت . آرام آرام میخزد توی جانت و نوای همیشگی خواهد بود تا آن لحظه که باتری نفس هایش به آخر برسد.

مثل پیمان معادی دقیقا همان‌جایی که داشت برای قربان صدقه زنش زمان را بهانه میکرد که معلوم نیست چند دقیقه دیگر چه کسی زنده خواهد ماند

همه ما زیاد از این تیکه ها ردیف کردیم، ولی حتی یک بار حس از دست دادن دقایق بعد به ذهنمان خطور نکرده. هر چه فکر میکنم ما هم از زنده بودن چند دقیقه دیگر بی خبریم اما .

اما امان از حسرتی که توی نگاه می‌ریزد و جگرت را سرمه ای میکند و هیچ جبرانی ندارد .هیچ

به خیالت شاید آب شور چشم ها وسط راه غلطیدن روی بیابان گونه ها، آتش دلت را خاموش کند و مهر پایان بزند بر این عجز لعنتی که فقط ای کاش هایش یادگار میگذارد تا درس عبرتی داشته باشی برای تعریف کردن که آدم دیگری توی این روزگار جز جگر نزند !


#شب_نامه_نویسی
 


کله صبح صدای دعاست
نگاه که میکنم دعای عهد عاشقانه طور است !
البته نه از جنس عاشقانه های دوزاری روزگار .
متنش یک عرضه و جنمی میطلبد که روی هر زبانی نمیچرخد اگر هم بخواند به هیکلش نمیشیند و مثل یک ترکیب بی ریخت و مصنوعی توی ذوق میزند یک چیزی شبیه عزیزم گفتن های فروشنده ها !
حال وهوایی دارد شبیه روضه های آدمیزادجماعت دم آشتی کنان که هم میخواهی اثبات کنی ارزشش را داری و میتوان بهت اعتماد کرد و هم دل انگیز بازی دربیاوری که بگویی دوستش داری که تو را تا اینجای کار کشانده و تعهد میدهی .

اصلا باید یک دعای دیگر کرد که در هیبت این جملات بگنجی و ثابت کنی که روی منم میشود حساب کرد!
حالا  اصلا دوستش داری؟ بهش ثابت کن . #عهد_بخونیم

 

پ.ن: امام صادق(ع): هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند از یاوران حضرت قائم (عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد خدای تعالی او را زنده خواهد کرد تا در رکاب آن جناب جهاد نماید و به شماره هر کلمه از آن هزار حسنه برایش نوشته می‌شود و هزار کار بد از او محو می‌گردد.


کرونا که آمد، روزهای اول ترسیدیم ، بعد که همخانه شدیم و رویمان به هم باز شد به رویش خندیدیم و او به ریشمان !

اما انگار نیت کرده اشکمان را دربیاورد . به درخواست ستاد کرونا: آستان قدس رضوی و بقاع متبرکه تعطیل شد.

قاب این خبر برای من ، پلک های به هم فشرده و ناراحت باباست که موقع بازکردن توی اشک چشمهایش نم خورده بود.

گویی نگاه هایش دعای فرجی بود که خسته و کوفته میخواند: "و أنقطع الرجاء."

راستش را بخواهی امید برای من تصویری ست از صحن انقلاب ! وقتی نگاه های مردی به خاطرم میآید که میانه حلقه خادم ها و ازدحام جماعتی که خبر شفای دختربچه‌ش را  که روی دست گرفته بود میدادند ، لبش میخندید و چشم هایش میگریست و قفل میشد روی گنبد خورشیدی که حالا چشمهای دخترکش را روشن کرده بود !

میگویند کرونا آمده و روال معمولی زندگی را بهم ریخته . روال معمول زندگی برای خانواده ما یک قانون بیشتر ندارد: هر تعطیلی و واقات فراغتی یه فرصت برای زیارت مشهدالرضاست مگر اینکه غیرش ثابت بشه !

امسال هم که ثابت شد خانه نشینی بهتر است، دل خوش میکنیم به هوای دیدن دوباره شبکه های ضریحش .

اما دیشب و دعای توسل حرم ، بغض همین خلوتی سقاخانه اسماعیل طلا که تا الان جای گلو تازه کردن بود، راه گلو را بدجور خفت کرده!

خدایی هوای بدیست، هوای گرفته دلمان بدون امام . خدایا حال و هوا و عاقبمان را به خیر کن!

آقا جان! به تو از دور سلام .

 

پ.ن: نقل این روزهاست که به جای دیدوبازدید عید از تلفن و وسایل ارتباطی استفاده کنید، تلفن حرم: 48888-051

پ.ن: پنجشنبه قراره ساعت 20 همه دست به دعای توسل بشیم به امید تموم شدن این روزها.انشالله

 


همه 

#پدر هایی که دیروز،امروز و فردا عکس هایشان را لایک کرده و نکرده میگذرانید، همه شان یک نخ تسبیح دارند: 

#تکیه_گاه اند !
روزی قوت پاهای ناتوان کودکی مان می‌شوند که راه بیوفتیم.
روز دیگر 

#شجاعت سلام و احوالپرسی های خجالتی مان.
بعدتر هم تهیه‌کننده فیلم 

#استقلال و آزادی مان
از آنجایی که به ظاهر بزرگ شده ایم، می‌توانیم، اظهارنظر می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم و عمل می‌کنیم!
به شرطی که یادمان نرود هر استقلالی، حمایت یک 

#ابرقدرت را می‌طلبد.
حتی اگر شده تمام وسعت این قدرت، قوت قلبی باشد برای ادامه زندگی!
ما آدم ها خیلی عجیبیم، دقیق در هنگامه نمایش قدرت ویترینی خود می‌فهمیم چقدر 

#فقیریم به گرمی نگاه هایی بنام نامی پدر!

#پدرجان ها روزتان مبارک
 


جوانه امیدهای ماست
عکس‌های 

#چالش_لبخند که این روزها به یکدیگر پاس می‌دهیم !
در روزگاری که آرامش و قوت قلبمان زیر بهمنی از ترس و حس‌های مجهول منفی مدفون شده .
توفیقی شد دسته جمعی بخندیم به ریش کرونا و 

#کرونانیوز هایی که به اسم خبر ، به چهره امید مردم اسید می‌پاشند.
⁦✌️⁩رفقای بزرگوار. یه بسم الله بگید برای شکستن این جریان رسانه ای، هر کی هرجور بلده قوت قلب بشه و کمک کنه برای یاعلی گفتن و بلند شدن ملت از زمین درد و غم.
مثلا بزرگواری از وحشت 

#کرونا هنوز سردخانه را نچشیده، قبر و کفن قیمت میکند ؛ اگر خدایی نکرده بین 20% مبتلایان و 8% بداحوال و 2% کشته مرده های کرونا بودید . باز هم بخندید ! حداقل عکس قشنگتری برای سر مزار دست بازماندگان را خواهد گرفت. اگر هم عمرتان به دنیا بود ، دیگر فردا به ترس های امروز و ریش خودتان نمی‌خندید.
القرض کرونا هم این روزها 

#فاضل_نظری میخواند که : 

#لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر همین است زندگی! .
نکته کنکوری؛ حواسمون باشه امروز 

#امید تنها راه حل ماست، نه انتخاب اختیاری مون !
اگر میگوییم 

#کرونا_را_شکست_میدهیم .
پ.ن: کاش به جای دست به دست کردن هجویات و لودگی هایی با محتویات خودتحقیری، به انتشار امید و آرامش فکر کنیم .
پ.ن2: رفقای حزب الله ! کرونا و امثالهم چیزی بیشتر از بیماری ها و بلاهای 

#آخرامانی نیست ، بنظرم دوای اصلی این روزهای بشریت ، مسکن کرونا که نه ، بروز و 

#ظهور خدا و موعودشه !

#همین
اگه موافقید حواسا رو جمع اومدن آقا کنید !


خونه نشینی به بهانه کرونا فرصتی شد برای فیلم دیدن و این بار قرعه به نام سیانور خورد.

سیانور! سال‌ها با نام قرصی مرگ‌آور که انتخاب آخر چریک‌ها به بن بست خورده بود معنا میشد، که به زحمت بهروزشعیبی به شکل روایتی عاشقانه پلیسی ی از آدم های سازمان مجاهدین خلق در دهه50 درآمد. وقتی میگویم مجاهدین دهه50 یعنی داستان بچه مسلمان هایی که سال44 حس کردند رژیم زبان خوش نمی‌فهد و باید با زبان زور و مبارزه مسلحانه گوشش را کشید. از درست وغلط اصل این نظریه بگذریم یک نقطه عطف در تاریخچه ‌شان بدجور توی ذوق میزند ! دقیقا همان جا که سال 54 با راهبری امثال تقی شهرام به این فکر افتادند ابهت تیپ چریکی و سبیل لنینی برای مبارزه بیشتر است و اسلحه بیشتر از احکام و اسلام به کارشان می‌آید و رسما تغییر ایدئولوژی خود از اسلام به مارکسیسم را اعلام کردند. همان روزها بود که امام خمینی نصیحت کرد خودتونو هلاک میکنید! بعدهم چقدر قشنگ در نامه به گورباچف نوشت مارکسیسم سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای‌آهنین زندانی نموده است.

اما داستان هایی که سیانور برای روایتش تلاش میکند، روایت عاشقانه هایی ست که افسوس شد، خانواده هایی که حسرت شد و مفهوم هایی مثل انسانیت و مبارزه و انقلاب که در حق‌شان جفاشد. روایت حذف مجید شریف واقفی به جرم نپذیرفتن مارکسیسم ! البته همین جنس شهیدشریف باعث شد تا اسمش امروز یادگار مهمترین دانشگاه صنعتی مهندسی کشور باشد. روایت چریک هایی که همیشه باید بین اسلحه و سیانور انتخاب کنند و نشان دادن بچه مسلمانی که وقتی اسلحه بدست میگیرد اول به این فکر میکند که به چه کسی نباید شلیک کرد! یا اصلا بهتر بگویم اول "فکر میکند"

در این فرصت یک‌ونیم ساعته احساس های مختلفی را شاهد خواهید بود! حس کنید . فکر کنید . کیف کنید !

سیانور قسمت اول بود، ادامه داستان را در "ماجرای‌نیمروز" و "ردخون" دنبال کنید.


حسین آمده سر قبرم . همیشه عصر یکشنبه ها که رگ رفاقتش گل میکند، با حدیث کساء میاید سر وقتم و گله گذاری که تکخوری و بی معرفت. بعد با لبخندی تلخ حرفش را پس میگیرد و مصالحه میکنیم. اصلا از همان اول ما کل کل میکردیم به نیت آشتی، مثل گره زدن طناب بعد از بریده شدن که دوسرش بهم نزدیکتر میشوند. راستش را بخواهید یک هفته سروکله اش پیدا نشود دلم میگیرد.
امروز هم که استثناءً ریخت و پاش کرده و جعبه خرمایی خیرات آورده، اولی را خودش برمیدارد. از قدیم هم خودخوری میکرد! همراه جنبیدن دهانش میخندد و خدابیامرزی اش را نثارم میکند. شیرینی خرما تازه به کامش نشسته بود که نگاهش برگشت روی حکاکی های سنگ قبر و تلخ شد.

معمولا بغض که گلویش را میگیرد زبانش باز میشود. حالا برای بازکردن سر صحبت، نوشته های روی سنگ را برای بار هزارم میخواند:
بسم رب الشهداء والصدیقین / مزار شهید میم إبن کاف / محل عروج : .

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها